داستان کوتاه
داستان کوتاه

آلزایمر

در توالت نشسته بود. کارش تمام شده بود. شکم بزرگش اجازه نمی‌داد که بتواند به راحتی بلند شود. دستش را روی سرامیک‌های کف دستشویی گذاشت

ادامه مطلب »