یادداشت روزانه|۲۷ دی ماه
امروز کمی دیرتر شروع کردم. ۹ صبح دیشب با حسین و آسمان به نمایش-سرود عطر آدم رفتیم. خیلی خوب بود. دوست داشتم همهی سرودهایشان را
امروز کمی دیرتر شروع کردم. ۹ صبح دیشب با حسین و آسمان به نمایش-سرود عطر آدم رفتیم. خیلی خوب بود. دوست داشتم همهی سرودهایشان را
در توالت نشسته بود. کارش تمام شده بود. شکم بزرگش اجازه نمیداد که بتواند به راحتی بلند شود. دستش را روی سرامیکهای کف دستشویی گذاشت
برای مدرسه رفتن آماده میشد. به پدرش گفتم شیر دارد، فقط برایش یک کیک بگیر. پدرش گفت که کراکر ماهی خواسته. گفتم چه اشکالی
پنجره خویشِ قدیم من است. روزهایی که از زندگی و زندگان وا میمانم به سراغش میروم و تاریکیهای روحم را با او روشن میکنم. گاهی
“کسی که برای رفع یک مشکل منصوب میشود و حقوق میگیرد، جایی در دل خود به بقاء آن عشق میورزد و فکر میکند”. کلی شرکی-
ساعت ۶ صبح سومینروزپاییزه. تو زودتر از همیشه بیدار شدی. از رختخواب بلند میشی. از پلهها پایین میآی.در رو که دیشب به سختی بسته بودی
آخرین باری که اینطوری بیمار شدم زمانی بود که کرونا آمدهبود و هنوز در ایران اعلام نشدهبود. مرگ را به چشمم دیدم. از حوالی ظهر
برایم خیلی سخت است که دقیقا بگویم می خواهم چه تصمیمی بگیرم. اصلا چه تصمیمی باید بگیرم.دو کفه ی ترازو آنقدر وزنشان به هم نزدیک
صبح که از خواب بیدار شدم، روی صندلی کنار میز کارم نشسته بود. از دستشویی که برگشتم لبهی تختم بود. وقتی خواستم صفحات صبحگاهی را
امروز در جریان عادت اشتباهی که چند بار تکرار شده بود و من دیگر توان خسارت هایی را که میزد نداشتم، به طرح جدیدی رسیدم.