از حال بد به حال خوب
بیش از ۶ ماه است که دست به مُغار و لینو و اَستون نزدهام. امروز صبح حدود ساعت ۱۰ غمی سنگین به جانم آوار شد.غمی
بیش از ۶ ماه است که دست به مُغار و لینو و اَستون نزدهام. امروز صبح حدود ساعت ۱۰ غمی سنگین به جانم آوار شد.غمی
یادم میآیداول و وسط و آخر هرسال وقتی دربارهی برنامههایم فکر میکردم یا مینوشتم، سکوت جزء جدایی ناپذیر اهدافم بود. هیچ وقت خدا هم موفق
ساعت ۶ صبح سومینروزپاییزه. تو زودتر از همیشه بیدار شدی. از رختخواب بلند میشی. از پلهها پایین میآی.در رو که دیشب به سختی بسته بودی
آخرین باری که اینطوری بیمار شدم زمانی بود که کرونا آمدهبود و هنوز در ایران اعلام نشدهبود. مرگ را به چشمم دیدم. از حوالی ظهر
امروز یکشنبه است و من از روز چهارشنبهی هفتهی پیش حتی یک خط هم ننوشتهام. یعنی فرصت خلوتکردن و نوشتن پیش نیامدهاست. دیروز سه پومودورو
برایم خیلی سخت است که دقیقا بگویم می خواهم چه تصمیمی بگیرم. اصلا چه تصمیمی باید بگیرم.دو کفه ی ترازو آنقدر وزنشان به هم نزدیک
صبح که از خواب بیدار شدم، روی صندلی کنار میز کارم نشسته بود. از دستشویی که برگشتم لبهی تختم بود. وقتی خواستم صفحات صبحگاهی را
Passiamo یک عبارت ایتالیایی که اینطور معنی میشود: بیا عبور کنیم. این دقیقا همان نقطهای است که حالم آنجا خوب است: تقاطع زمین