بیش از ۶ ماه است که دست به مُغار و لینو و اَستون نزدهام. امروز صبح حدود ساعت ۱۰ غمی سنگین به جانم آوار شد.غمی که هم دلیلش را میدانم و هم جنسش را میشناسم ولی به جان شما نباشد، به جان خودم نمیتوانم از آن چیزی بگویم و معذورم. لطفن فکر و خیالبد هم نکنید، کسی از جنس آدمیزاد در آن دخیل نیست و محال است بتوانم دربارهاش صحبت کنم.
لینو را میگفتم، یادم هست که اسفند سال ۱۴۰۰ که حال بدی داشتم و هیچ چیز مرا خوشحال و راضی نمیکرد، در پیج دوستم پروانه عبداللهی دیدم که مُهری از جنسلینو میسازد و روی پارچههایی به دلخواه بارنگ چاپ میکند.یکدل نه صددل عاشقش شدم. خواستم که به من آموزش دهد، نه به جهت کسبدرآمد بلکه شاید این دلبیقرارم قرار پیدا کند. جایتان خالی عجب تجربهای بود. کشیدنمُغار روی ورق لینو و خالی کردن آن و طرحی که کمکم نمایان میشد، مرا از درد و رنج خالی میکرد. انگار که مغار دستم گرفتهبودم و بر جانم طرحی از جنس نور میکشیدم. حالا بیش از ۶ ماه است که من مهری نساختهام و نیاز دارم دوباره با مغار غمها و رنجها را از جانم خارج کنم .مطمئن هستم طرحی زیبا از آن بیرون خواهدآمد.
۱۴۰۲-۰۷-۰۴ سه شنبه
آخرین نظرات: