شنیدن کی بود مانند دیدن؟

یادم می‌آیداول و وسط و آخر هرسال وقتی درباره‌ی برنامه‌هایم فکر می‌کردم یا می‌نوشتم، سکوت جزء جدایی ناپذیر اهدافم بود. هیچ وقت خدا هم موفق نشدم که اجرایی‌اش کنم و لااقل در بعضی مکان‌ها یا کنار بعضی آدم‌ها هرچنداندک از مواهبش بهره ببرم. همیشه هم خودم را سرزنش می‌کردم که اگر این دهان گشادت را ببندی به طبقات بالای بهشت دنیا و آخرت راه پیدا خواهی‌کرد و با اولیا هم‌نشین می‌شوی.

این سرزنش‌کردن‌های مداوم نه‌تنها از طرف خودم اتفاق می‌افتاد بلکه چند برابرش را اطرافیان تحویلم می‌دادند و خب نتیجه معلوم است که چه می‌شود. چه کسی با سرزنش‌شدن به اعلا علیین رسیده که من نفر‌دومش باشم.

طی فرایندی که امکان بیان جزئیاتش  را ندارم، امسال این آرزو در چند مورد به واقعیت پیوست و من توانستم در شنیدن درد‌دل‌های دوستم و اظهار فضل نکردن و راهکار ندادن، به کاپ قهرمانی برسم و لذت سکوت‌کردن را با گوشت و پوست و استخوانم بچشم. در چند مورد جزئی هم توانستم هیجاناتم را کنترل کرده و سکوت پیشه کنم و از نتایج مطلوبش بهره‌ ببرم.                                                                                

همیشه فکر می‌کردم چون خودم در مشکلات ریز و درشتم دنبال راهکار هستم، مثلن اگر مادرم هم مشکل خود را با من مطرح می‌کند، از راهکار هایی که من پیش پایش می‌گذارم، استقبال خواهدکرد و بعد که مشکلش حل شد، حتمن دعاهای ریز و درشتش را روانه‌ی زندگی‌ام می‌کند، ولی در نهایت  همیشه سرخورده و غمگین تلفن را قطع می‌کرد و من نمی‌فهمیدم چرا زندگی مادرم تغییر نمی‌کند و به راهکارهایی که به او می‌دهم بی‌اهمیت است.

من اما حالا می‌فهمم که قصد مطرح کردن آن غصه‌ها و نگرانی‌ها و مشکلات، درخواست راه‌حل نبوده، بلکه نیازش داشتن  آدم‌امنی بوده که گوشش بیشتر از زبانش کار کند. حالا که لذت شنیدن را چشیده‌ام دلم می‌خواهد گوشی باشم برای غم همه‌ی آدم‌ های دنیا. 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط