۳ پرسش مهم که بهتر است قبل از خواب از خودت بپرسی
چندوقتی هست که شبها قبل از خواب از فرزندانم سه سوال میپرسم. اولی اینکه امروز از چه چیزی خیلی خوشحال شدی؟ دومی، چه چیزی تو
چندوقتی هست که شبها قبل از خواب از فرزندانم سه سوال میپرسم. اولی اینکه امروز از چه چیزی خیلی خوشحال شدی؟ دومی، چه چیزی تو
با صدای دینگ پیامک بیدار شد. سیاوش بود. «صبحت به روشنی نور، عزیزدلم.» همین یک جمله دلش را لرزاند. صورتش سرخ شد و ته قلبش
فیلم تمام شده بود و پر از هیجان و احساس بودم. دلم میخواست با کسی دربارهاش حرف بزنم. از احساسم بگویم. از فیلم و اتفاقی
هدا روی صندلی کنار زمین بازی نشسته بود و به دختری نگاه میکرد که با دلهره و به تشویق مادرش از سرسره ی نسبتن بلندی
خوابهای مشوش دیشب، بدن هدا را کوفته و کسل کرده بود و انرژی لازم برای کارهای روزانه را نداشت. بدون صبحانه از خانه بیرون زد.
سارا که از تغییر چهرهی هدا کمی نگران شده بود پرسید: -حالت خوبه؟ یه هو چی شد؟ +خوبم. فقط یادآوری چند خاطره کمی من رو
اشعههای خورشید از کنار پرده به صورتش میزد و اجازه نمیداد بیشتر از این، در رختخواب غلت بزند. بلند شد و با خمیازههای پشت سر
او خویشترین خویش من است ولی تابهحال دربارهاش چیزی به کسی نگفتهام. البته خودم هم تازه متوجه این خویشاوندی شدهام. شما که غریبه نیستید، هزارکار
کودک که بودم فکر میکردم دانشمندها عمر درازی را برای دانشمند شدن طی کردهاند و ابدن نمیشود ۵ یا ۱۰ ساله دانشمند شد. البته که
جلسهی اولیا و مربیان بود و باید ۸صبح در مدرسه حاضر میشدم. معلم قبل از شروع جلسه گفت که کسی پیش بچهها نیست و بهتر