کودک که بودم فکر میکردم دانشمندها عمر درازی را برای دانشمند شدن طی کردهاند و ابدن نمیشود ۵ یا ۱۰ ساله دانشمند شد. البته که همینطور هم هست و دانشمند شدن نیاز به تلاش و ممارست و سالها کسب دانش دارد و به این راحتیها هم نیست. دانشمند احساسات شدن هم از این قانون مستثنی نیست و نیاز به تمرین و تلاش دارد، اما لازم نیست عمرتان را پای اینکار بگذارید، فقط کافیست دو سهسالی متمرکز باشید و روزی ۵یا ۶ بار از خودتان بپرسید چه احساسی دارید؟ و بتوانید بادقت در عمیقترین قسمتهای وجودتان غواصی کنید تا اطلاعات دقیقی به دست آورید، اینطوری شما دانشمند احساسات میشوید. نهتنها میتوانید احساسات خودتان را درست و واضح تشخیص دهید، بلکه توانایی کشف و شهود احساسات اطرافیانتان را هم به دست میآورید و واقعن دانشمند احساسات میشوید.
برای دانشمندِ احساسات شدن نیاز به آموختن ۵ مهارت دارید. ممکن است شما در ابتدا به سختی بتوانید این مهارتها را اجرا کنید ولی کمکم که کارکشته شدید، خودبهخود از این مهارتها مثل پدال گاز و ترمز ماشین استفاده میکنید و میتوانید به عنوان دانشمند احساسات به خودتان ببالید.
مهارت اول: شناسایی احساس
چه احساسی دارید؟ چندبار در روز این سوال را از خودتان میپرسید؟ یا وقتی با کسی بگو مگو دارید یا میخواهید او را برای کاری که دوست ندارد، قانع کنید آیا این سوال را از او میپرسید؟ برای دانشمند احساساتشدن باید با این سوال مثل وعدههای غذایی رفتار کنید. حداقل سه بار در روز از خودتان بپرسید چه احساسی دارید؟ و به این سوال واضحترین پاسخ را بدهید. برای تمرین میتوانیم از همینحالا شروع کنیم. چه احساسی دارید؟ پاسخی که من میتوانم به این سوال بدهم این است که کمی مضطربم. غمگین هم هستم. انگار در دلم رخت میشورند. صدای تپش قلبم را هم احساس میکنم. حالا نوبت شماست. چه احساسی دارید؟
مهارت دوم: درک احساس
میتوانم به شما این اطمینانخاطر را بدهم که شما از سختترین مهارت عبور کردهاید. بله تشخیص احساس اولین و سختترین مهارت در دانشمند احساسات شدن است. حالا که توانستید احساستان را درست تشخیص دهید، باید به درک درستی از آن برسید. چرا این احساس را دارید؟ باز هم از خودم شروع میکنم. من مضطرب و نگرانم. چرا؟ چون باید این مقاله را تا یک ساعت دیگر تمام کنم و بعد از چندین بار بازنویسی آن را قبل از ساعت ۴ در سایتم بارگذاری کنم. البته وقتی که شما این مقاله را میخوانید من از تمام این مراحل عبور کردهام و دیگر مضطرب نیستم.
این نکته را به خاطر بسپارید که احساسات مثل هوای بهاری در نوسان هستند. احساس مال همیندقیقه و لحظه است و در زمانهای مختلف دچار تغییرات متفاوت میشود. بر خلاف احساسات، افکار ماندنی و همیشگی هستند و اگر شما چندروز است که مضطربید،دیگر نمیتوانید نام احساس بر آن بگذارید بلکه حالا این احساس، به فکر شما تبدیل شده است.
درک احساس به علت احساس برمیگردد. اینکه من بفهمم چرا مضطربم یا چرا غمگینم؟ این احساس از کجا میآید و چه منشایی دارد؟ این مرحله چالشبرانگیزترین مهارت است که اگر شما بتوانید در آن خبره و کارکشته شوید نصف راه را رفتهاید.
مهارت سوم: نامگذاری احساس
بیشتر آدمها در پاسخ به این سوال که چه احساسی دارید فراتر از جوابهای خوبم، بدم، نگرانم، عالیام نمیروند. اگر از آنها بخواهید کمی بیشتر توضیح دهند هاج و واج به شما نگاه میکنند و ابزار کافی برای توضیح بیشتر احساسشان ندارند. دقیقن همینجاست که احساساتمان از هم متمایز میشوند. وقتی با واژهی دقیقتر و کاملتری سعی در شفافکردن احساسمان داریم، میتوانیم برنده یا بازنده شویم. ما وقتی میتوانیم به عنوان دانشمند احساسات بر هیجانات و احساساتمان سوار شویم و آنها را رام کنیم که بتوانیم آنها را درست تشخیص دهیم. مثلن اگر در جواب سوال چه احساسی دارید؟ بگوییم که میترسم و بدانید که این ترس به خاطر درماندگیست یا ناامنی یا سردگمی، بهتر میتوانید آن احساس را مدیریت کنید. چرخ احساسات با شش احساس اصلی شروع میشود و میتواند به تعداد بیشماری از احساسات برسد. مارشال روزنبرگ خالق زبان “ان-وی-سی “حدود سیصد احساس را در کتابش جمعآوری کرده که میتواند به ما در شناخت بهتر احساسمان کمک کند.
مهارت چهارم: ابراز احساس
این مرحله میتواند سختترین مهارتی باشد که شما باید کسب کنید. من متوجه شدم که مضطربم و این اضطراب از درماندگی من به خاطر زمان اندک و کار بسیار است. حالا باید تصمیم بگیرم آیا میخواهم این اضطراب را با کسی به اشتراک بگذارم یا نه؟ هرکدام از این جوابها نتایج خاص خود را دارند و میتوانند واکنشهایی را به دنبال داشته باشند که برای من خوشایند یا ناخوشایند است. من وقتی اضطرابم را بروز میدهم و دربارهاش با دوستم یا فرزندم یا مادرم صحبت میکنم باید منتظر هرگونه واکنشی از طرف آنها باشم. اگر هم تصمیم بگیرم که از احساسم برای کسی حرفی نزنم و آن را بروز ندهم باز هم باید پذیرای پیامدهایش باشم. هنگام ابراز احساس و هیجان ابدن قرار نیست که بیمهابا و بدون ملاحظه خشم خود را بیان کنیم یا به خاطر غم و اندوهی که تجربه میکنیم اطرافیانمان را ترک کنیم. این واقعن یک مهارت است که ما بتوانیم بهترین شیوه را برای بیان و ابراز هیجانات و احساساتمان انتخاب کنیم. جوری که کمترین آسیب را به خودمان و اطرافیانمان بزنیم.
مهارت پنجم: تنظیم احساس
چند روز پیش در کلاسی از آرزویی حرف زدم که به خاطر شرایطم مجبورم آن را با خود به گور ببرم. مربی کلاس از من پرسید که پشت این احساس چه نیازی پنهان است؟ نیاز به امنیت مالی یا تفریح؟ ابتدا فکر کردم که نیاز به امنیت مالی دارم و برآورده شدن این آرزو مرا به امنیت مالی میرساند ولی وقتی دقیقتر به احساسم توجه کردم متوجه شدم من نیاز به تفریح و جذابیتهای بصری و سکوت و آرامش دارم. حالا که از نیازم به درستی آگاه شدم میتوانم راهبرهای زیادی برایش تعریف کنم که با انتخاب یکی از آنها نیاز من پاسخ داده میشود. باورتان نمیشود که با فهمیدن آن نیاز، چه بار سنگینی از روی دوش من برداشته شد؟
دکتر مارک براکت در کتاب “متخصص احساساتت شو” میگوید:« از بین همهی پنج مهارت، این مهارت دارای بیشترین پویایی است. به طریقی، استفاده از آن هم آسانترین کار و هم سختترین کار است. بسته به موقعیت و هیجانات رخ داده، تعداد راهبردهای تنظیم هیجانات تقریبن نامحدود است. راهبردهایی که امروز برای شما مفیدند، ممکن است فردا کارساز نباشند و راهبرهایی که برای شما جواب میدهند ممکن است برای همسر یا فرزند شما جواب ندهند.»
نتظیم هیجانات دقیقن از راهبردها حرف میزند. از راههایی که من میتوانم هیجان خشم و غم و اضطرابم را تنظیم کنم تا بتوانم در روال عادی زندگی بمانم. اگر دقت کنید ما برای نتظیم هیجانات و احساساتمان فقیریم. فقط به یکی دو راهبرد بسنده میکنیم و ابدن خلاقیتمان را به کار نمیگیریم. تنظیم هیجانات و احساسات برای ما بسیار مهم و ضروریست. نمیتوانیم سالها با خشمی پنهان زندگی کنیم و آب از آب تکان نخورد. بالاخره آن خشم روزی ما را خانهنشین میکند. ممکن است این خانهنشینی اثر بیماری باشد یا اخراج. پس چه بهتر حالا که سوپاپ اطمینانش را در اختیار داریم، به جا و به اندازه، بازش کنیم تا از فشار زیادی که تحمل میکنیم کاسته شود و بتوانیم روی خوش زندگی را هم ببینیم.
منابع:
متخصص احساسات شو، دکتر مارک براکت، نشر ارجمند
ارتباط بدون خشونت زبان زندگی، مارشال روزنبرگ، نشر اختران
4 پاسخ
چه جالب، دقیقن دیروز داشتم با یه دوست عزیز مثل خودت صحبت میکردم و از این میگفتم که من در تشخیص و توضیح احساساتم بسیار ضعیفم. صدبار هم روی کاغذ بنویسم چه احساسی داری باز نمیتونم حسم رو خوب شرح بدم. کتاب زبان زندگی رو دارم باید بخونمش
مرسی که انقد قشنگ این موضوع رو توضیح دادی🌺
اتفاقن چون من هم در بیان و تشخیص احساسم مشکل دارم رفتم سراغ این موضوع. خواهش میکنم عزیزم.
چقدر عالی گفتی مرضیه جانم. چقدر ما در شناخت و بیان احساساتمون فقیریم. ممنون از معرفی کتابتون.
خواهش میکنم گلی جان. بله واقعن همینطوره.