خودت را به چی شبیه تر می‌دانی؟

کودک نوپایی را می‌مانم که قدم‌هایش سست و کوتاه است، بارها زمین می‌خورد ولی از آموختن دست برنمی‌دارد. جهان برایش پر از هزاران راه نرفته، هزاران طعم نچشیده، هزاران مکان کشف نشده، هزاران آرزوی دست‌نیافته، هزاران عشق تجربه‌نشده و هزاران آغوش‌منتظر است.

راه می‌روم، زمین می‌خورم، می‌چشم، دهانم تلخ می‌شود، به دست می‌آورم و به خاطر احتمال خطر از دستم می‌گیرند و در غمش سخت می‌گریم، ولی این چرخه هزاران بار تکرار می‌شود، چون می‌دانم دنیا در همین چیزهای دم‌دستی خلاصه نمی‌شود و چه غزل‌ها هست که سرمستم کند و چه طعم‌ها که تا دم مرگ از یاد نبرم و چه آغوش‌ها که گرمم کند و چه نیایش ها که مرا به خلسه‌ای عمیق ببرد.

می‌دانم که لحظه‌هایی هستند که در زمان و مکان متوقف می‌شوند و تکه‌ای از جانم را در خود جای خواهند داد.
و مکان‌هایی که هیچ زمان از یاد نخواهم برد، لحظه‌ای که ناخوداگاهم را با خود همراه کرده‌اند.
می‌دانم که چیزی که ممکن است امروز حتی نتوانم نزدیکش شوم، فردا همراه لحظه‌هایم می‌شود و حرف‌های درگوشی زیادی برایم دارد.
آنچه که امروز دندان خوردنش را ندارم و ترس خفگی من را از او دور می‌کند، روزی خوش‌طعم‌ترین خوردنی دنیا می‌شود و برایم جانی تازه می‌آورد و نیاز هر روزه‌ام می‌شود.

من چون همان کودک نوپا هزاران قدم برخواهم داشت و می‌دانم راه‌رفتن روزی برایم ساده‌ترین آموختنی دنیا خواهد بود.

چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۲

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط