شما چه جوابی به این سوال میدهید؟ خب واضح است مال شماست. حق دارید هرطوری دلتان میخواهد با آن مواجه شوید. هرروزش برایتان درک جدیدی از زندگی باشد و مثل لیمو بفشاریدش یا اینکه در حسرت و غم بگذرد و بوی آه و افسوس بدهد.
راستش چیز شگرفیه. دلیری روح انسان
چندوقت پیش با شخصی به نام “کِن هریسون” آشنا شدم. وقتی با او معاشرت میکردم گذر زمان را متوجه نمیشدم و احساسات مختلف در من جریان داشت. گاهی حرفهایش آنچنان پرمغز و فلسفی بود که چندبار باید تکرارش میکردم تا به درک درست و مشخصی میرسیدم و گاهی از زبان تند و گزندهاش دهانم تلخ میشد و نیاز به هوای تازه داشتم. عمرش را به شما داد. نمیدانم استفاده از جملهی “حیف شد” در وصف حال و احوال او درست است یا غلط، ولی به هرحال انتخاب خودش بود و همین انتخاب به تصمیم او ارزش و اعتبار میداد.
-انسان توانایی حیرت انگیزی در کنار اومدن با واقعیتها داره
به نظرم این کنار آمدن با واقعیت در مورد آدمهای مختلف نتیجههای متفاوتی دارد. گاهیاوقات کنار میآییم و سعی میکنیم در نقش قربانی به بقیهی زندگیمان ادمه بدهیم، خواهان ترحم دیگران هستیم و هیچ تلاشی در جهت بهبود شرایط یا پیداکردن راههای جدید نمیکنیم و دست آخر همه را به گردن خدا و جبر روزگار میاندازیم و حیف و میل میشویم. گاهیاوقات باز در نقش قربانی با واقعیت کنار میآییم و اندک تلاشی میکنیم ولی چون نمیخواهیم خسته شویم و طاقت نفسنفس زدن نداریم، مثل سنگ همان گوشه که بودیم میمانیم و منتظر لگدی از طرف طبیعت، فرسوده میشویم. گاهیاوقات هم با واقعیت کنار میآییم ولی اجازه نمیدهیم واقعیت دربارهی ادامهی زندگی ما تصمیمی بگیرد و آن را خودمان به عهده میگیریم. به نظرم “کِن” کار سوم را انجام داد. با واقعیت کنار آمد ولی اجازه نداد واقعیت برای بقیهی زندگیاش برنامه بریزد. او تصمیم گرفت که به آرامترین و باوقارترین شکلی که میتوانست بمیرد. نخواست که با بازی ناتوانی و ترحم عمرش را که معلوم نبود چقدر قد میدهد به وقت اضافه بکشاند، تا بوی تعفنش بچید و دیگران بخواهند برای ادامهی زندگیاش تصمیم بگیرند. او مردی شجاع و دلیر بود.
خدایان دوباره قدم روی زمین می گذارند
من نه تنها با آقای کِن بلکه از مصاحبت با “برایان کلارک” نیز خوشحال و خرسندم. او را برای مهارتش در نمایشنامهنویسی تحسین میکنم. خیلیخوب میدانست کجا و با چه کلماتی باید احساساتم را درگیر کند. کجا باید اشکم را دربیاورد. کجا ترحمم را به بازی بگیرد و کجا لازم است عقل و منطق بر من حاکم شود.
خیلیخوب و قطره چکانی به من اطلاعات داد. به عنوان مخاطب به رسمیت شناخته شدم و اجازهی کشف کردن را از من نگرفت. با دیالوگهای نابش مرا مسحور کرد و اجازه داد بنا به سرعت قدمهای خودم با او همراه شوم. “برایان کلارک”خوب توانست شخصیت کن، جان، دکتر اسکات و سرپرستار را برایم روشن کند. جوری که دیدمشان و همراهشان شدم. مهربانی دکتر اسکات را دوست داشتم. قلب فولادین ضد زنگ سرپرستار را دیدم. نگرانی دکتر امرسن را متوجه شدم و جان را پذیرفتم. من یکی از تماشاچیان دادگاه کن بودم و در دلم از رای قاضی خرسند شدم.
قصه گویی برایان کلارک را دوست داشتم. طرح داستانش ناب بود. چهرهی مجسمه سازی در گوشهی بیمارستان، که به خاطر تصادف، از گردن فلج شده است و فقط قادر است سر و گردنش را بجنباند. مردی شوخ طبع که دوست ندارد ترحم دیگران را بخرد و دلش میخواهد به عنوان یک انسان بالغ با او برخورد کنند تا کودک بیدست و پایی که بقیه ملاحظهاش را میکنند. او خواست خودش مسئولیت ادامهی زندگیاش را به عهده بگیرد و برایش تصمیمگیری کند. وقتی از خوردن قرص آرامبخش ممانعت کرد، شگفتزده شدم. حاضر نشد دست از دیدن واقعیت بردارد و ژست شجاعان و قهرمانان را به خود بگیرد. اینگونه برخوردکردن با جهان فقط از عهدهی کن برمیآمد. او روح عمیقی دارد، وقتی دوست ندارد آدمها با دیدنش احساس گناه کنند و جوری حرف نزنند که کن دچار حسرت بشود و به زندگی ناامیدتر شود. او جان را به همینخاطر تحسین میکرد چون رها از احساس گناه است و به راحتی دربارهی کن و شرایطی که دارد حرف میزند و احساسش را واضح و مشخص بدون هرگونه سانسور بیان میکند. دوست دارم داستانها یا نمایشنامههای دیگری هم از این نویسنده بخوانم، به شرطی که اسمی از احمد کسایی پور در آن باشد. حتمن در اولین مراجعهام به گوگل دربارهاش جستجو خواهم کرد.
قلب شجاعیه. اسرارشو پیش خودش نگه می داره
هر چه از هنر احمد کسایی پور بگویم کم است. این کتاب به ترجمهی کسایی پور به اوج خود رسیده است. جملات روان و گویا. جوری از اصطلاحات فارسی استفاده کرده که گویا خود کسایی پور این کتاب را نوشته است و خواننده احساس نمیکند کتاب ترجمه است. استفاده از کلماتی مثل “حسن نیت” و “کلهشق” یا “روسفید” که کاملا بهجا و درست آورده شده، یعنی مترجم کاربلد است و میداند که چطور جملات را ترجمه کند. استفاده از جملات کوتاه و اتمی نشان از تسلط مترجم به زبان فارسی دارد. هر دو باری که کتاب را خواندم در یک مجلس تمام شد و نتوانستم آن را زمین بگذارم.
به نظرم هنر مترجم آخرین هنری ست که توسط مخاطب دیده میشود. او خوب آموخته است اسرار در خودش نگه دارد و نشان ندهد که برای پیداکردن بهترین کلمه که منظور نویسنده را خوب برساند ساعتها یا چه بسا روزها فرهنگ لغات را زیر و رو کرده است.
آخرین نظرات: