خاص فکر کنید معمولی زندگی کنید|آموزه‌هایی برای توسعه‌ی فردی

 

نام آموزه: خاص فکر کنید، معمولی زندگی کنید

شاید این مدل زندگی به نظرتان احمقانه بیاید و بگویید اصلا امکان ندارد، ولی وقتی سعی می‌کنید خارق‌العاده باشید، زندگی را برای خودتان و دیگران زهرمار می‌کنید. شادی را به قدم‌های بعدی موکول می‌کنید و همیشه از نشدن اضطراب دارید. هیچ‌وقت راضی نیستید و فکر می‌کنید فلان و بهمان اتفاق می‌تواند خوشبختی و آرامش را به زندگی شما وارد کند، درحالیکه اگر دقت کنید بیشتر هدف‌هایی که قبلا به دست آورده‌اید نه‌تنها برایتان شادی‌بخش نبودند بلکه به یک حس پوچی‌خاص در قالب این سوال که: آخرش که چی؟ رسیدهاید.

به حرکت ملخ توجه کنید، هیچ تصوری نمی‌توانید از مقصد بعدی‌اش داشته باشید و اگر از خود او هم بپرسید که چه می‌خواهد، هاج‌و‌واج به شما نگاه می‌کند و حرفی برای گفتن ندارد. حالا شاید شما بگویید که دقیقا می‌دانید می‌خواهید به کجا برسید و چه اهدافی دارید، ولی آیا تضمین می‌کنید، فردای روزی که به هدفتان رسیدید و می‌خواهید جشنی برای خودتان برپا کنید، زنده خواهید بود؟

وقتی بعد از رسیدن به اهداف و آرزوهایتان از خودتان می‌پرسید: آخرش که چی؟ یعنی آنها مال شما نبودند و شاید شما برای هدف‌گذاری تحت تاثیر عوامل دیگری جز خواسته‌های خودتان بودید. احتمالا بارها در صفحات اینستاگرام از بلاگرها و اینفلوئنسرها زیاد شنیده‌اید که موفقیت امروزشان حاصل آرزوها و تلاش‌های دیروزشان بوده و برقِ خانه و ماشینشان چشمان شما را هم گرفته باشد، ولی آیا این همان آرزویی‌ست که شما دارید؟ آیا شما هم با ماشین و خانه و زندگی‌لاکچری خوشحال می‌شوید؟

 

آنچه واقعن اتفاق می‌افتد: می‌خواهید خاص زندگی کنید ولی خوشحال نیستید

وقتی برای خانه‌تکانی کتابخانه‌ام را بیرون ریختم، دفترهای نصفه و نیمه‌ای دیدم که صفحات اولشان از آرزوها و اهداف محقق نشده‌ی سالیان پیش سیاه شده بود. آن‌روزهامن نمی‌دانستم دقیقن چه می‌خواهم و درگیر تبلیغات و زرق‌و‌برق‌های زندگی اطرافیانم شده بودم. تاریخ‌ها متفاوت بود و می‌شد سیر تغییر و تحولاتم را در آنها ببینم. ماشین آنچنانی، خانه‌ای در فلان محله با متراژ تخیلی و هزاران رویا که فکرکردن به آنها مرا می‌ترساند. از همه‌ی آنها فقط چندتایی اتفاق افتاده و بقیه‌اش در حد خیالبافی باقی مانده است. حالا که به آنها فکر می‌کنم خوشحالم که اتفاق نیفتاده‌اند. چون آنها مال من نبودند و من تحت تاثیر اطرافیانم چنین اهداف و آرزوهایی را روی کاغذ نوشته و خواسته بودم. نه‌اینکه آنها بد باشند یا من به خاطر اهمال‌کاری و تنبلی، خودم را از تلاش‌کردن منع کنم، بلکه با شناخت بهتری که از خودم پیدا کرده‌ام دریافتم که من علاقه‌های دیگری دارم که اگر برایشان تلاش نکنم، حسرت زده خواهم شد و من به آنها دلبستگی بیشتری دارم تا آنچه در آن دفترها نوشته بودم.

پیشنهاد: خلوت چند ساعته با مداد و دفتر

به نظرم پیداکردن آنچه که من با آن خوشحالم و زندگی‌ام را فنا شده نمی‌دانم نیاز به یک خلوت چند ساعته دارد. می‌توانید تمام آنچه را که به ذهنتان می‌رسد روی کاغذ بیاورید. سانسور را کنار بگذارید و با خودتان روراست باشید. قرار نیست کسی آرزوهایتان را ببیند. فقط خودتان هستید و خودتان. هرچه به ذهنتان می‌رسد را روی کاغذ یادداشت کنید. به ممکن یا غیرممکن بودنشان فکر نکنید. فقط بنویسید. حتی چیزهایی مثل رفتن به قطب‌جنوب یا سفر به ماه. ساعت اول که بگذرد کم‌کم لایه‌های بالایی روانتان کنار می‌رود و شما به درک عمیق‌تری از خودتان و خواسته‌هایتان می‌رسید. وقتی به آرزوهایی رسیدید که شما را به خیال‌پردازی و رویابافی کشاند و لبخند بر لبهایتان نشست، شما به عمق خودتان دست پیدا کرده‌اید. می‌شود گفت اینها رویاهای شما هستند نه آنچه که جامعه آن را به عنوان آرزو و هدف به روان ما اجبار می‌کند.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط