چرا احساس؟|قسمت اول

 

پای نمودار انس جهانی طلا بودم. به خاطر جبران ضرر ۱۰ دلاری چند دقیقه قبل، خلاف قوانینم عمل کردم. ۴ معامله خلاف روند بازار، باز کردم، با حجم‌هایی بدون رعایت مدیریت سرمایه. ضررم مدام بزرگ‌تر می‌شد و در نهایت همه‌ی پولم را از دست دادم. ۶۰۰ دلار ضرر . باورکردنی نبود.

معجون درهم و  برهمی از احساسات مختلف شدم. عصبانی از عمل‌نکردن به قوانین. عصبانی از بانک‌های بزرگ دنیا که سرمایه‌ام را  ۲۰ دقیقه‌ای بالا کشیده بودند. عصبانی از خودم  به خاطر نداشتن مدیریتِ سرمایه و عملکردِ هیجانی.

غمگین بودم به خاطر از دست دادنِ سرمایه‌ای که همه چیزم بود. آن ۶۰۰ دلار، پول گوشی موبایل و ادکلن و کفشی بود که برای خودم نخریده بودم و پس‌انداز کرده بودم. هیچ جوره باورم نمی‌شد که برنمی‌گردد. ۶۰۰ دلار رفته بود و من نمی‌توانستم سر هیچکس جز خودم فریاد بکشم. دستم به هیج‌کجا بند نبود. با آن معامله‌های مزخرف پشت سرهم، خودم، گور خودم را کنده بودم و حالا برایم سخت بود در آن گور بخوابم و روی خودم خاک بریزم.

این بار اولی نبود که من ضرر می‌کردم. دو سال پیش هم طی ۲۴ ساعت ۱۴۰۰ دلار دوست داشتنی را از دست داده بودم. بازار مدام پولم را می‌خورد و درس‌های بزرگی به من می‌داد. درس هایی که با زخم و خونریزی همراه بود. هیچ دکتری هم نبود که آنها را پانسمان کند. من یاد گرفته بودم که چطور با جسمی خونی، غذا بپزم. عاشق باشم. بازی کنم. به گل‌ها آب بدهم، مهمان دعوت کنم و ردپایی از خون به‌جا نگذارم.

من نمی‌توانستم احساساتم را مدیریت کنم و همین دلیل ضررهای پی درپی‌ام بود. من احساساتم را نمی‌شناختم. من احساساتم را نمی‌دیم. من احساساتم را بروز نمی‌دادم و همین زمین‌گیرم کرد.

احساسات خر است

من با ندیدن احساسات به دنیا آمدم. با ندیدن احساسات بزرگ شدم. من فرزند والدینی بودم که احساساتشان را نمی‌دیدند تا بهتر بتوانند با زندگی کنار بیایند. من آموختم که اگر ذره‌ای به احساساتم توجه کنم، آسیب‌پذیر می‌شوم و نقطه ضعف دست اطرافیانم می‌دهم. زرهی بزرگ بر تن کردم تا در میدان رزم زندگی کمتر زخم بردارم و برای دستاوردهای بیشتری بجنگم. من آموختم که توجه به احساسات سرعتِ زندگی را کند می‌کند و من این را خوش نداشتم.

از کودکی شنیده بودم که وقتی گریه می‌کنی بقیه می‌گویند چه دختر لوسی. چرا اینقدر نازک نارنجی هستی؟ ببین همه دارن می‌بیننت. مردم چی می‌گن؟ حواست باشد با کسی از احساست حرف نزنی. نقطه ضعف دست کسی ندی. فقط کافی‌ست بقیه بفهمند، آن وقت کنترلت را دیگران به دست می‌گیرند. من با این حرف‌ها بزرگ شدم. من آموختم که برای موفق شدن، باید درپوش سنگینی روی احساساتم بگذارم تا نه کسی از آنها خبردار نشود، نه خودم.

احساسات از چه حرف می‌زنند؟

وقتی از آشپزخانه برای کمی استراحت وارد پذیرایی شدم، روی مبل، پوست کیک دیدم. چند لیوان کثیف روی میز عسلی و بشقاب نیمه‌خورده‌ی غذا روی زمین. دود از سرم بلند شد. تمام روز، خانه را تمیز کرده بودم و حالا طی یک ساعت پذیرایی، پر از خرده کیک و ظرف‌های کثیف شده بود.

من عصبانی بودم. آن همه زحمت برای کسی ارزش نداشت و انگار نه انگار که من هم انسان هستم و خسته می‌شوم. از اینکه فرزندانم به نظافت خانه اهمیت نداده بودند، عصبانی بودم. از اینکه برای زحمات من ارزشی قائل نبودند و به من کمک نمی‌کردند. از اینکه تازه سینک را از ظرف‌های کثیف خالی کرده بودم و حالا دوباره داشت پر می‌شد.

کنار همه‌ی اینها سعی می‌کردم مادر دلسوزی باشم و جوری حرف نزنم که به روح و روان فرزندانم آسیب وارد شود. به آنها برچسب نزنم و کم‌کاری‌شان را به سن کمشان ببخشم. من عصبانی بودم ولی نباید عصبانی می‌شدم. آنها هنوز بزرگ نشده‌اند که بخواهم کمکم کنند. پیش آمده که من هم لیوان‌های کثیفم را در چندجای خانه جا گذاشته‌ام. من عصبانی بودم ولی حق عصبانی شدن به خودم ندادم. پس فقط خودخوری کردم. سرزنشگر درونم را بیدار کردم و با خوراک مفصل، انرژی تازه‌ای برای پیش‌روی‌اش فراهم کردم. خودم را ندیدم و به خودم فرصت بروز احساساتم را ندادم.

احساسات پنجره‌ای به درون ما هستند و به ما کمک می‌کنند با خودمان و آنچه درونمان می‌گذرد مرتبط شویم. احساسات سرپوش ضعف‌ها، نقص‌ها، کمبودها و حفره‌های درونمان را برمی‌دارند و کمک می‌کنند تا بهتر خودمان را بشناسیم و قبل از اینکه کار از کار بگذرد، برای خودمان قدمی برداریم.

وقتی به احساساتمان توجه می‌کنیم و از خودمان می‌پرسیم: «چه احساسی داری؟» آیامی‌توانیم آن را با جزئیات بیان کنیم؟ به نیازی که در پی آن احساس خوابیده آگاه ‌هستیم؟ با انتخاب راهبرد، می‌توانیم زندگی را جلو ‌ببریم؟

این دقیقن همان نقطه‌ای‌ست که ما به خودمان آسیب می‌زنیم. احساسمان را نمی‌بینم. به عصبانیتمان اجازه‌ی بروز نمی‌دهیم. نمی‌گذاریم زندگی کند و آن را در نطفه خفه می‌کنیم، چون می‌خواهیم بی‌کم‌ و کاست جلوه کنیم. می‌خواهیم کسی را نرنجانیم و فکر می‌کنیم به تنهایی می‌توانیم تمام بار زندگی را به دوش بکشیم.

دیدن احساس و بروز آن، نیاز به تکرار و تمرین دارد. ابدن چنین باوری ندارم که دیدن عصبانیت دلیل بر فریاد کشیدن و اعمال خشونت است. بلکه بر این باورم که طبق نگاه ان وی سی من اول با احساسم مرتبط می‌شوم و آن را مشاهده می‌کنم. فقط مشاهده بدون هیچ‌گونه قضاوت. بعد از مشاهده با نیاز پشت آن احساس مرتبط می‌شوم. در مثالی که از بهم‌ ریختگی خانه زدیم، نیاز به نظم و مرتب‌بودن خانه، می‌تواند پشت احساس عصبانیت خوابیده باشد. و بعد دنبال راهبرد برای این نیاز می‌گردیم که می‌تواند درخواست از فرزندان برای کمک در جمع آوری ظروف کثیف و آشغال‌های خانه باشد.

ان وی سی زبانی ‌ست که مارشال روزنبرگ آن را ابداع کرده و چهار مرحله دارد. مرحله‌ی اول مشاهده‌ی رفتارهاست. مرحله‌ی دوم احساسی‌ست که در پی مشاهده تجربه می‌کنیم. مرحله‌ی سوم نیازی که پشت آن احساس پنهان است و مرحله‌ی چهارم تقاضایی که برای آن نیاز ایجاد می‌کنیم تا زندگی‌مان را غنی کنیم.

این مقاله ادامه دارد.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

4 پاسخ

  1. چقدر عکس مناسب انتخاب شده و چقدر پرداخت متن خوبه، ای کاش جمع بندی بخصوص در پاراگراف های آخر کمی دور از عجله بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط