کرونا که شد مغازهی کاکتوسفروشی ما هم تعطیل شد. همسرم خانه بود و درآمد فروش اینترنتی کفاف زندگی را نمیداد. بازار بورس داغ بود و همه مشغول خرید بودند. ولی نمیدانم چرا بورس تهران را دوست نداشتم. احساس میکردم همه چیزش فرمایشیست و خوشم نمیآمد ماهها منتظر بمانم تا آیا سود اندکی نصیبم بشود یا نه.
آن روزها از بازار فارکس زیاد شنیده بودم. همسرم برای جبران کسری هزینههای خانه، اسنپ کار میکرد. چندباری پیشنهاد کار در بازار فارکس را به او داده بودم اما چون محتاطتر از من بود، قبول نمیکرد. او به اطلاعات بیشتری برای تصمیمگیری نیاز داشت و یادم میآید چندباری که از مسافرهایش دربارهی فارکس شنیده بود و آنها از موفقیتهایشان گفته بودند، دیگر به سرسختی قبل با این موضوع برخورد نمیکرد. ما که بعد از کنارگذاشتن کارمندی به هر دری زده بودیم تا شاید راهی باز کنیم و نشده بود، حالا با تحقیقات اندک و آشنایی اتفاقی با م.ط وارد بازار فارکس شدیم.
صبح خروسخوان تا زوزهی کامپیوتر
دورهی یکی از گرگهای والاستریت را خریدیم. دوتایی ۷ صبح پای کامپیوتر مینشستیم و فیلمِ آموزشی میدیدم. ساعت ۱۰ صبح هم، کارمان شروع میشد. بیشتر خودمان تحلیل میکردیم و گاهی از تحلیلهای م.ط استفاده میکردیم.
خوب شروع کرده بودیم. بهمن و اسفند ۹۹ حدودن روزی ۱۰۰ تا ۲۰۰ دلار درآمد داشتیم. یادم میآمد هیجان کار آنقدر بالا بود که من نمیتوانستم مثل بچهی آدم روی صندلی بنشینم و حرکت نمودار را خونسردانه نگاه کنم. آهنگ میگذاشتم و با بچهها مسخرهبازی در میآوردیم. طعم شیرین آن ۴۰۰ دلاری را که در بازار تهران خرج خریدهای عید کردیم، هیچوقت فراموش نمیکنم. بچهها را به خانهی مادرم بردم و با همسرم دوتایی راهی بازار شدیم. هرچه خواستیم خریدیم و نگذاشتیم حسرت چیزی به دلمان بماند. برای بچهها دست و دلبازانه خرید کردیم و از عمدهفروشیهای پایین میدان اعدام کلی شکلات و هلههوله خریدیم.
ما انس جهانی طلا کار میکردیم که غول نمادهای فارکس بود و عجیب مکارهای بود. استادی که دورهاش را خریداری کرده بودیم، گاهی سیگنالهایی میداد و چون استاد بود، بیتحلیل سیگنالهایش را در بازار استفاده میکردیم. او میگفت که به انس جهانی طلا نگاه بلندمدت دارد و ابدن به چشم نوسانگیری به آن نگاه نمیکند. اما چون ما حوصله و سرمایهی معاملات بلندمدت را نداشتیم، سراغ نوسانگیری رفته بودیم و معاملاتمان بیشتر از یک ساعت طول نمیکشید.
قبل از آن اتفاق سهمگین
استادمان پیشنهاد خرید طلا برای یک سال آینده را داد و تحلیلش این بود که قرار است طلا از اینجا یا کمی پایینتر، یک حرکت صعودی قدرتمند را شروع کند و احتمالن تارگتهای خوبی خواهد داد. ما هم که استادمان را گرگ والاستریت میشناختیم و به تحلیلهایش ایمان داشتیم، همراه او معامله باز کردیم و چون به بازگشت بازار عادت کرده بودیم و بارها شده بود که بازار به همان نقطهی آغازین شروع حرکتش برگشته بود، استاپ را بیخیال شدیم.
یادم میآید تمام نشانههای نزول بازار را در چارت میدیدم. شکست خط روند. سر و شانهی برعکس. اشباع خرید. شکست خطوط حمایت. اندیکاتور ایچیموکو و خط چیکو اسپن. اما چون استاد، تحلیل صعود داده بود و نمیشد که استاد اشتباه کند، تحلیل خودمان را جدی نگرفتیم. دو روز تمام پای چارت بیدار مانده بودم و فقط همان یک ساعت که بازار در کل دنیا بسته بود را خوابیدم. دوبار بازار به ما فرصت داد بدون ضرر معاملهمان را ببندیم و از بازار خارج شویم، اما ما هنوز به تحلیل استاد امیدوار بودیم.
آن روزها نمیدانستیم که در زمان بازار آسیا، اروپا و آمریکا، اخباری اعلام میشود که نوسانهای سنگینی در بازار ایجاد میکند. فقط ما بودیم و تحلیلمان. دسترسی به استاد هم نداشتیم که از او دربارهی معاملهمان بپرسیم. روز پنجشنبه عصر وقتی بازار آمریکا، آمار مدعیان بیکاریاش را اعلام کرد ما ۱۴۰۰ دلار ضرر کردیم.
بچههایمان کوچک بودند و ما باید ظاهرمان را حفظ میکردیم. یادم میآید وقتی معامله را با دستان خودم بستم تا کالمارجین* نشویم، پشت در اتاق ۱۰ دقیقه سکوت کردم. فقط به در تکیه داده بودم و به هیچکجا نگاه نمیکردم. اتفاق آنقدر برایم سنگین بود که حتی نمیتوانستم اشک بریزم. نمیتواستم فریاد بزنم و کسی جز خودم را نمیتوانستم سرزنش کنم.
ما بیخیال تحلیل خودمان شده بودیم و به نظر استادی دلبسته بودیم که هیچ دسترسی به او نداشتیم. ما همهی نشانههای نزول را در بازار دیده بودیم، ولی چون به نظر استادمان بیش از نظر خودمان اعتماد داشتیم، ابدن نظرمان را در بازار و معاملهمان اعمال نکردیم. ما فکر میکردیم چون او به ما تحلیل و روشهای معامله در بازار را آموخته است، باید به او وفادار بمانیم و باز نگهداشتن این معامله یکی از نشانههای وفاداری ما به اوست.
بعد از آن اتفاق سهمگین
آن ضرر درسهای زیادی برای ما داشت. ۱۴۰۰ دلارمان هیچوقت برنگشت و حالا که این مقاله را مینویسم، بعد از ۴ سال تلاش روزانه، معاملهگری در بازار فارکس را کنار گذاشتهام. آن ضرر به من یاد داد که به خودم اعتماد کنم و شهودم را دستکم نگیرم. نظرات و تحلیل دیگران را بشنوم و در نهایت به تحلیل خودم بالاترین اهمیت را بدهم. بعد از آن ضرر ما دیگر نتوانستیم مثل همان اوایل از بازار سود کسب کنیم.
ما وقتی تازه شروع کرده بودیم، به تحلیلمان ایمان داشتیم و فقط با دو تایید معامله باز میکردیم و برای کسبسود صبور بودیم، اما بعد از آن ضرر حتی اعتمادمان به خودمان را هم از دست دادیم. حالا بعد از چهار سال که از آن ضرر میگذرد، یاد گرفتم که به خودم اعتماد داشته باشم. فهمیدم خودم بهتر از دیگران میتوانم شرایطم را تحلیل کنم، اما به شرطی که قبلش آموزشهایی از عزتنفس و تصمیمگیری و شناخت ارزشها و مدیریت احساساتم دیده باشم.
دبی فورد در کتاب شجاعت مینویسد: «زمان آن فرا رسیده که پای تمام آنچه که هستید، بایستید. نه فقط بخشهایی از خودتان. در کجای وجودتان در را به روی خردمندترین بخش خویشتن خود بستهاید یا هرگز نگشودهاید.»
همان اتفاق شروع سفر قهرمانی من شد و بعد از آن اتفاق فهمیدم که چقدر دانستههایم در مورد خودم و مهارتهایی که باید بلد باشم، کم است. من قبل از آن اتفاق خودم را دستکم میگرفتم و فکر میکردم اگر کسی برایم حکم استادی داشته باشد، حتمن بهتر از من میتواند دربارهی تصمیماتی که باید بگیرم نظر بدهد. او چیزهایی را میداند که من نمیدانم. من در را به روی خردمندترین بخش خویشتن خود بسته بودم و این اتفاق باعث شد که به خودم و تحلیلم بیش از هرچیز و هرکسی اهمیت بدهم، البته به شرطی که قبلش آموزشهای لازم را دیده باشم و با لحاظکردن آن دانستهها تصمیم بگیرم.
من درسهای زیادی از بازار آموختم و یادم میآید دورهای این جمله از نیکولاس دارواس نویسندهی کتاب «چگونه در بورس دو میلیون دلار به دست آوردم» را به دیوار اتاقم چسبانده بودم که میگفت: « بازار پیوسته آماده است تا به معاملهگران کندذهنی که قدرت او را دستکم میگیرند، درسهای بزرگ تلخی بدهد. »
*کالمارجین به زمانی میگویند که کل سرمایهتان به خاطر معاملات پلهای صفر میشود و شما دیگر نمیتوانید معاملهای باز کنید.
4 پاسخ
ممنون که تجربهی سختتون رو به اشتراک گذاشتید، عالی نوشتید، حس عجیبه ضرر کردن در شرایط سخت. بهترین چیز همون شهود و به خود اعتماد داشتنه.
ممنونم که خوندین و نظر دادین. بله واقعن شرایط سختی بود.
خیلی سخت بود مرضیه جان
منم سالها معامله گر بودم ولی در حد مبتدی و خیلی کم تحلیل می کردم
اما در کل بورس رو بدون بوسیدن کنار گذاشتم چون هیچ علاقه ای بهش نداشتم و آخرش با ضرر کم زدیم بیرون
چه جالب.
من نمیدونستم شما هم در این بازار فعالیت داشتید طاهره جان.
من ۴ سال روزی ۵ ساعت پای چارت مینشستم و معامله میکردم ولی در نهایت متوجه شدم که من مال این کار نیستم.