۵ نشانه‌ی کمبود عزت‌نفس که همیشه خجالت می‌کشیدید درباره‌اش بپرسید

 

آشفته‌ام. مثل مرغ پرکنده. بال بال می‌زنم، بیهوده و سرگردان. امروزم به بطالت گذشت. چون طبق برنامه‌ریزی روزانه‌ام پیش نرفتم. فقط رنگ و عکس پروفایل سایتم را با کلی سروکله‌زدن با وردپرس عوض کردم. به چند سایت برای ایده‌گرفتن سر زدم. کمی محتویات مقاله‌ای که پیش رویتان قرار دارد را بررسی کردم و استرس داشتم. در همه‌ی ‌این کارها، استرس داشتم. استرس هیچ کاری نکردن. با اینکه امروز حتی لحظه‌ای در شبکه‌های اجتماعی پرسه نزدم، تلویزیون ندیدم و تلفنی نداشتم، ولی همین‌که برنامه‌ی روزانه‌ام تغییر کرده بود، بار سنگینی بود که به‌دوش‌کشیدنش از توان من خارج بود. البته به نظرم این احساس می‌تواند، اولین نشانه‌ی حس بی‌ارزشی و کمبود عزت‌نفس باشد.

  •  از به‌هم‌خوردن نظم روزانه‌تان دچار اضطراب می‌شوید

از خودم می‌گویم. کار مفید برایم تعریف محدود و مشخصی دارد. فقط کافی‌ست کارهای آن روزم در آن تعریف نگنجد، غم و نگرانی بر جانم آوار می‌شود. می‌خواهم سریع به تنظیمات کارخانه برگردم و تا چند خانه از آن دایره‌ی کزایی را پر نکنم، بی‌قرارم و خوابم نمی‌برد. وقتی با برنامه‌ای رایانه‌ای کلنجار می‌روم، مدام خودخوری می‌کنم که چرا من راه و روش کارکردن با آن را نمی‌دانم، حال آنکه آن برنامه آموختنی‌ست و کسانی که امروز به سادگی پیچ‌و‌خم‌هایش را طی می‌کنند، مدتها قبل سرو کله زدنشان را آغاز کرده بودند.

  •  همیشه عجله دارید

چند وقت پیش مربی‌ام مشقی با این مضمون داد: با یک کاسه تخمه، جلوی تلویزیون بنشینم و کانال‌ها را بالا و پایین کنم و تخمه بشکنم. نشد. نتوانستم. اصلا من آدم یک‌جا نشستن و تخمه شکستن و بی‌هدف شبکه عوض‌کردن، نیستم. اگر در روز حداقل پنج کار مفید و غیر روزمره انجام ندهم، آن روز را تلف شده می‌دانم. برای خودم، وقتم و عمرم افسوس می‌خورم و سعی می‌کنم حتما فردا، کم‌کاری روز قبل را جبران کنم. به همین دلیل به‌ندرت سخت بیمار می‌شوم و در بستر می‌افتم. دیروز در خلوتم می‌اندیشیدم که تابه‌حال نتوانسته‌ام حتی به اندازه‌ی نیم‌ساعت به گوشه‌ای خیره شوم بدون هیچ فعالیتی. اصلا بگو ده دقیقه. امکان ندارد. با این اتفاق حتما گواهی فو‌ت خودم را هم باید بعدش صادر کنم. اینها به نظرم،  نشان کمبود عزت‌نفس و حس‌ عدم‌ارزشمندی است.

وقتی با‌عجله زندگی می‌کنم، با عجله حرف می‌زنم، با عجله کتاب می‌خوانم، با عجله می‌نویسم، با عجله غذا می‌خورم، با عجله تفریح می‌کنم و محض رضای‌خدا هم که شده کاری را سر صبروحوصله و بدون شتابزدگی انجام نمی‌دهم، دچار حس بی‌ارزشی شده‌ام. این‌همه عجله برای چیست؟ این‌همه شتاب. این همه بی‌قراری. با چه کسی مسابقه گذاشته‌ام؟ غیر این است که وقتی در لحظه حضور دارم و عطر و بوی هرچیزی را که می‌بینم، با تمام وجودم استشمام می‌کنم، یعنی با خودم در صلحم. از خودم رضایت دارم و دنیا را جای امنی برای زندگی می‌شناسم؟ اگر همه‌ی اینها نباشد، یعنی درون من چیزی به نام عزت‌نفس کم است که با این همه فعالیت در پی افزایشش هستم. حال آنکه همین عجله، نشتی عزت‌نفس من است. هرچه بیشتر دستاورد داشته باشم، شدت‌نشتی بیشتر می‌شود، مثل ظرفی که گوشه‌اش سوراخ است و تو مدام چیزهایی داخلش می‌ریزی، فشار زیاد باعث بزرگ شدن سوراخ ظرف می‌شود.

  • خودتان را با دیگران مقایسه می‌کنید

به نظرم نشانه‌ی دیگر حس بی‌ارزشی مقایسه‌ی مداوم است. وقتی دستاوردهای دیگران را مثل دشنه‌ای تیز در قلبم فرو می‌کنم و  راه بندآوردن خون بعد از این زخم‌زدن را نمی‌دانم، کم کم و آرام آرام عزت‌نفسم جان می‌دهد. وقتی مدام ارزش‌ها و دستاوردهای خودم را زیر سوال می‌برم، به دارایی‌های اطرافیانم چشم می‌دوزم، آنها را به خاطر این موهبت‌ها تحسین می‌کنم، خودم را به خاطر کم‌کاری و نالایقی، مورد تحقیر و سرزنش قرار می‌دهم، دچار کمبود عزت‌نفس هستم. اما وقتی که توانستم برای دستاوردهای خودم و خون‌دلی که بابتش خورده‌ام و هزینه‌هایی که داده‌ام، قدردان خودم باشم، باور داشته باشم که هر دستاوردی هزینه‌ای دارد و انتخاب‌هایم نوع هزینه‌ها و دستاوردهایم‌ را تعیین می‌کند، دیگر حسرت‌خوردن بی‌معنی است و حالم با خودم خوش می‌شود.

  • نوازش‌های مثبت دیگران را نمی‌پذیرید

چهارمین نشانه‌ی کمبود عزت‌نفس نپذیرفتن نوازش‌های مثبت دیگران است. این حکایتِ همان بازار عطارهای مولوی‌ست که ما چون مدام در معرض  احساس بی‌ارزشی و کمبود عزت‌نفس از طرف‌خودمان و دیگران قرارگرفته‌ایم، کوچکترین نوازش‌مثبت بی‌قرارمان می‌کند و لازم داریم با چند نوازش‌منفی به تنظیمات کارخانه برگردیم. درست است که جملات ممنونم و متشکرم و نظر لطف شماست و خودتان خوب هستید که بقیه را خوب می‌بینید، نشان تواضع ماست، ولی اگر در قلبمان هم به این سخنان باور نداشته باشیم و حتی به اندازه‌ی دانه‌ی شقایقی تعریف دیگران را به خودمان نگیریم، یعنی عزت‌نفس ما حد و اندازه‌ی قابل توجهی ندارد و ما به شدت مستعدد خودتخریب‌گری هستیم. اگر تا به حال داستان بازار عطارها را نشنیده‌اید، باید بگویم که روزی یک دباغ برای انجام‌کاری به بازار عطارها می‌رود. او که به بوی پِهِن عادت کرده است، از بوی عطر بیهوش می‌شود و برای اینکه او را به هوش بیاورند قدری پِهِن زیر بینی‌اش می‌گیرند و او را به تنظیمات کارخانه برمیگردانند و به هوش می‌آید. حالا تعریف و تمجید دیگران برای ما مثل خارج‌شدن از تنظیمات‌کارخانه و منطقه‌ی امن است. به همین خاطر است که با یکی دو تعریف معمولی دچار تپش قلب می‌شویم و استرس می‌گیریم. حالا فقط کافی‌ست این وسط یکی به پَرو پایمان بپیچد و بدوبیراهی نثارمان کند، برایمان حکم همان پِهِن را دارد. حالمان را خوش می‌کند.

  • طبق ارزش‌هایتان رفتار نمی‌کنید

حتما همه‌ی ما برای خودمان قوانین و ارزش‌هایی داریم که سعی می‌کنیم به آنها پایبند باشیم و با هر بار عمل‌کردن طبق ارزش‌ها، کیسه‌ی عزت‌نفس خودمان را سنگین‌تر می‌کنیم. اما امان از وقتی که حد و مرزهای خودمان را گم کنیم و به دیگران یا خودمان اجازه ‌دهیم آنها را زیر سوال ببرند، ارزش هایمان را فراموش می‌کنیم و قول و قراری که با خودمان گذاشته‌ایم از یاد می‌بریم، آن‌وقت است که از کیسه‌ی عزت‌نفسمان خرج کرده‌ایم و اگر به همین مسیر ادامه بدهیم این کیسه هر روز سبک‌تر و سبک‌تر می شود.

منابعی که برای نوشتن این مقاله استفاده شد:

متمم

بنیاد فرهنگ و زندگی

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط