من سهراب سپهری هستم.

خانه‌ام را روی آب ساخته بودم،به خاطر رانش زمین خراب شد.

بعد از یک مدت آوارگی تصمیم گرفتم در پشت پرچین همسایه که یک زمین بی‌صاحب بود و انگار کسی هم قصد تسخیرش را نداشت خانه‌ای بسازم.

زمین پر بود از گل های شبدر و شقایق، برای گودبرداری مجبور بودم آن ها را بکنم ولی چون دلم نیامد، ستونی زدم و چهار گوشه‌ای رویش درست کردم .

خواستم آنجا خانه‌ام را بنا کنم که از دهیاری آمدند و خرابش کردند.

گفتم چه می‌شود کرد، من شاعر یک لا قبا زیر آسمان خواهم خوابید.

تتمه‌ی پولم را قایقی خریدم و به آب انداختم. رفتم سمت دریا، گرسنه ام بود، ماهی‌ای صید کردم و خواستم در ساحل کبابش کنم و به نیش بکشم

که اداره‌ی محترم شیلات به خاطر صید غیرقانونی، قایقم را توقیف کرد.

دوباره به ساحل برگشتم، در پیاده روی‌هایم به دکانی رسیدم که یکی از شعرهایم را با خط خوش نوشته بود

گل شبدر چه کم از لاله‌ی قرمز دارد.

دیگر صدای قار و قور شکمم درآمده بود و نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم.

به صاحب دکان گفتم من نوه‌ی سهراب سپهری هستم، شرایط مالی خوبی ندارم، میشود به من یک کنسرو لوبیا بدهید، خیرات سهراب‌سپهری

صاحب دکان گفت برو خدا جای دیگر روزی‌ات رو حواله کند.

سهراب‌سپهری جای فراخی در جهنم دارد و خیرات من دردی از او دوا نمی کند.
دیگر تحمل این شرایط برایم ممکن نبود.

پیاده راه کاشان در پیش گرفتم تا سر قبرم بروم و برای حال زار و شکم گرسنه‌ام  های‌های گریه کنم.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط